زمان غارتگر غریبی است . . .
همه چیز را می برد به جز حس دوست داشتن را . . .
****************
درد دارد . . .
وقتی چیزی را کسر میکنی که با وجودت جمع زده ای!!!
شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا . . . ؟
تا کی . . . ؟
برای چه. . . ؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد
من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
آن کس گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفاییها بگو
که در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
دعا کردم . . . دعا . . . !!!
بقیه در ادامه
نگاه می کنم
که چه آرام
گم می شوی
در امتداد جاده
.
و حالا
بعد تو
من می مانم و من
با یک بغل خاطره
.
بعد تو اما
تمام بوسه ها
فقط طعم رژ لب می دهند و بوی هوس
چقدر حیف که بعد تو
نمی شود کسی را دوست داشت
ایستاده پشت پنجره مست صدای باران بودم
منتظر رهگذری بودم که مانند قصه ها عاشق او شوم
ساعت ها ایستادم
ساعت ها ایستادند
کسی
نیامد